ما چهار برادر بودیم که همگیمان با یکدیگر در تهران مشغول به آرماتوربندی بوده و زندگی خوبی داشتیم. اما همه چیز از آن روز نحس شروع شد. لیز خوردن پای یکی از برادرانم و افتادنش از داربست. برادرم جلوی چشمانمان در دم جان داد.با فوت شدن برادرم برای تسکین روح و روانم بسمت اعتیاد به...