از اعتیاد برادرانم تا کمپ ترک اعتیاد دیدن حال و روز پدرم و گریه های نامادریم مانند آبی که بر روی آتش می ریزند، مرا خشنود می کرد. هر بار که آن ها پسرانشان را برای ترک اعتیاد به کمپ می فرستادند، باز هم من افرادم را می فرستادم تا آن ها را به مصرف...
داستانی واقعی از فروش مواد مخدر جوانان تا اعتیاد و کمپ اجباری مواد مخدر قضیه از یک شب بارانی شروع می شود. شبی که سروان رمضانی در تعقیب و گریز دو مرد با چهره های ناشناس، کوچه به کوچه محله را می گشت. از سر هر کوچه ای که رد می شد، سایه ای به...