ترک اعتیاد بلاگ

ترک اعتیاد الکل من در انجمن A.A

3/5 - (6 امتیاز)

تاریخ بروز رسانی دسامبر 25, 2019 %%

در حال سپری کردن دوره دبیرستان بودم که با برخی از دوستانم شروع به خوردن الکل کردیم. دسترسی به این مواد، برای منی که در مرکز آن زندگی می کردن، کار چندان سختی نبود. در حقیقت بی خیالی و احساس سرخوشی که مشروب و الکل به من می داد، باعث می گشت که به هر قیمتی، آن را تهیه کنم. سال آخر دبیرستان بودم که خانواده ام از وضعیت اعتیاد به الکل من مطلع شدند

زندگی من پر از حوادث ناگوار و سرافکندگی هایی است، که به بیانشان افتخار نمی کنم؛ اما گفتنشان بار سنگین عذاب وجدانم را کم می کند. نامم حمید است و 35 سال سن دارم. نوجوان بودم که همراه خانواده ام به مشهد رفتیم. تنگدستی پدرم و آرزو های بلند پروازانه من که می دانستم هرگز به آن ها نخواهیم رسید، بسیار مرا آزار می داد. پدرم برای دور ماندن من از الکل، مرا به نزد یکی از آشناهایمان در بازار سپرد. اما این بار نیز نتوانست از من مراقبت کند. در رفت و آمد های بازار بود که با چند نفر آشنا شدم. آن ها نیز همانند من الکلی بوده و همنشینی هایی شبانه ای داشتند. من نیز که در این نوع از مهمانی ها احساس بزرگی و افتخار می کردم، به مشروب خوردن سخت معتاد شدم.

عوارض اعتیاد به الکل

اعتیاد شدید من و ترک اعتیاد در کمپ

این بی خیالی بعد از الکل آنقدر در بدنم رخنه کرده بود که حتی مرگ پدرم هم برایم دردناک نیامد. بعد از مرگ پدرم، وضعیت اعتیاد دو برادر کوچکترم بدتر شد و این بار مادرم با اشک مرا به کمپ ترک اعتیاد الکل برد تا بتوانم بعد از پاک شدن، به زندگی دو برادرم رسیدگی کنم. اما این بار نیز اشک های مادرم هم کارساز نشد و بعد از خروج از کمپ، دوباره به سراغ مشروب رفتم.

سه سال بر همین منوال گذشت و من هر روز بیشتر از قبل در دام اعتیاد گرفتار می شدم. تا اینکه یک روز با گروه الکلی های گمنام (A.A) آشنا شدم. بدان جا رفتم و در کمال ناباوری دیدم که همگی دارای سرگذشتی مشابه من هستند. برای اولین بار بود که احساس رضایت و رهایی می کردم. اشک در چشمانم حلقه زده بود و از اینکه می دیدم که من تنها خطار کار دنیا نیستم، احساس سبکی می کردم

انجمن الکلی های گمنام A.A

بعد از آن یکی دو بار دیگر به این جلسات رفتم. اما هنوز انگیزه لازم برای ترک را نداشتم؛ تا اینکه یک روز از سوی انجمن A.A با من تماس گرفتند و من هم که دیگر از وضعیت خود خسته شده بودم، بغضم ترکید و از آن ها درخواست کمک کردم.الان 5 سال و سه ماه است که از آن روز می گذرد. خدا را شاکرم که بار دیگر به زندگی سالم بازگشتم و توانستم برای خانواده ام پدری کنم.

پایان پیام.

نیلوفر ساکی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *