تاریخ بروز رسانی مارس 3, 2024 %%
قابل توجه کاربران عزیز در رابطه با شماره مرکز کمپ ترک اعتیاد اجباری و اختیاری قرچک و ورامین در حال حاضر شما میتوانید برای کمپ ترک اعتیاد ورامین پیشوا، به سازمان محترم بهزیستی منطقه خود مراجعه کنید و هم اکنون نزدیکترین مرکز ما برای شما در کمپ شهرری میباشد.
اما داستانی واقعی از اعتیاد 18 ساله بودم که بدون داشتن هدفی دبیرستان را به اتمام رساندم و بعد از چند ماه سردرگمی، راهی سربازی شد
کمپ ترک اعتیاد قرچک
داستانی واقعی در مقاله کمپ ترک اعتیاد قرچک : نام من امین است و هم اکنون 50 سال سن دارم. آنچه برای شما تعریف می کنم، داستان 20 سال زندگی توام با درد و سختی است. 20 سال از بهترین سال های عمرم را پای بساط منقل و پیک نیک هدر دادم. نه بزرگ شدن بچه هایم را دیدم و نه ناراحتی های همسرم را، اما کنون که 11 سال است که به زندگی سالم بازگشته ام، زندگیم را برای همه تعریف می کنم، تا درست عبرتی برای تمامی جوانان باشد.
ابتدای روی آوردن به مواد مخدر
روزی که به سربازی رفتم، تمام دندان هایم سالم بود، جسمی کاملا سالم داشتم و روح و روانی پاک. اما از همان کودکی روحیه کنجکاور و غرور بی جایم مرا در دردسر می انداخت. این ویژگی ها حتی در دوران بزرگسالی ادامه داشت، تا اینکه در یکی از روز ها که بعد از خدمت به خانه مجردی دوستانم رفتم، آن ها را پای بساط منقل و وافور اعتیاد به تریاک دیدم. به من تعارفی زدند و من قبول نکردم. از اینکه با من به مانند بچه برخورد می کردند، اصلا خوشحال نبودم. آخر همه ی آن ها از من بزرگتر بودند. به همین دلیل و برای اینکه جلوی آن ها کم نیاورم، در کنارشان نشستم و چند دود گرفتم. اولش احساس عجیبی بود. طعم دهانم تلخ شد و سرم گیج رفت. اما حدود یک ساعت بعد احساس سرخوشی بسیار داشتم. انگار که روی ابر ها سیر می کردم. بی اختیار صحبت می کردم و می خندیدم.
بعد از تجربه آن روز، کشیدن تریاک و خوردن مشروب شده بود کار هر روزمان. بعد به پارک می رفتیم و خوش می گذراندیم. حالا من هم دیگر جز تیمشان بودم. هم خانه ای شان. دیگر به خوابگاه سربازان نرفتم و با آن ها در یک مکان زندگی می کردم.
این برنامه برای مدت 2 سال ادامه داشت و من هر روز از لحاظ جسمی بیشتر تحلیل می رفتم. از آنجایی که نئشگی مرا خواب آلود کرده بود، صبح دیر بر سر خدمت حاضر می شدم و اغلب تاخیر می خوردم. نتیجه این تاخیر ها آن شد که به جای 2 سال سربازی، من 6 ماه اضافه خدمت نیز در پادگان ماندم.
کمپ ترک اعتیاد ورامین و کمپ پیشوا
در ادامه مقاله کمپ ترک اعتیاد ورامین : بالاخره بعد از گذراندن این مدت از سربازی به خانه بازگشته بودم. اما این بار دندان هایم زنگ زده بودند و تمامی لباس هایم برای گشاد شده بودند. رنگ و رویم هم به شادابی گذشته نبود. مادرم تمام این ها را به خاطر سختی سربازی می دید. من نیز که شرم داشتم خانواده ام چیزی از اعتیادم را متوجه شوند، به دور از چشم آن ها مصرف می کردم.
برای خواندن مقاله اصلی کمپ ترک اعتیاد قرچک کلیک نمایید .
ازدواج با وجود اعتیاد
هر گاه که خمار می شدم، با عصبانیت برخورد می کردم و هر زمان که نئشه بودم با مهربانی. مادرم دلیل این کج خلقی هایم را نداشتن زن و زندگی می دانست. از این رو دختر خاله خودم را برایم در نظر گرفت. او دختری زیبا و ساده بود. من نیز که دنبال بهانه می گشتم تا اعتیادم را ترک کنم، فاطمه را بهترین بهانه برای این کار می دیدم. خواستگاری و مراسم عقد به سرعت طی شد و من بعد از عقد تصمیم گرفتم که اعتیاد را برای همیشه کنار در کمپ ترک اعتیاد ورامین و قرچک بگذارم. اما جسمم اجازه این کار را به من نمی داد. مصرف هر روز تریاک از جسم بی جان من چنان ساختاری درست کرده بود، که با یک روز مصرف نکردن مواد مخدر، از پا می افتاد. به همین دلیل حتی بعد از ازدواج با فاطمه نیز، به پنهانی کشیدن تریاک در خانه دوستانم ادامه دادم.
همسرم متوجه اعتیادم شد
این روند تا سال اول ازدواجم ادامه داشت و از آنجایی که صبح ها در مغازه ای مشغول به کار بودم، بعد از ظهر ها نیز به بهانه اینکه بیشتر کار می کنم، به خانه دوستانم برای کشیدن تریاک می رفتم. اما کم کم دوستانم از میزبانی من خسته شدند و خواستند که من نیز از این به بعد میزبان باشم. برای همین روزی فاطمه را به خانه مادرش فرستادم تا بتوانم دوستانم را به خانه بیاورم و بهانه شان را از بین ببرم. خوشبختانه این طور هم شد. اما این درخواست تنها برای همان بار نبود. بلکه قرار گذاشته شد که هر روز در خانه یکی از ما این بساط گرد آوری شود. تا چند ماه اول فاطمه به چیزی شک نکرد. اما یک بار که بدون هماهنگی به خانه بازگشت و ما را پای بساط منقل و وافور دید، از ترس در جایش خشکش زد. با شرمندگی دوستانم را راهی کردم و برای دلجویی به سراغ همسرم رفتم. تمامی ناراحتی و خشم فاطمه با اشک و اندوه یکی شد و در لا به لای هق هق گریه هایش متوجه شدم، که دارم پدر می شوم و او برای دادن این خبر زودتر به خانه بازگشته است.
زندگی از دست رفته ام به کامم شیرین شد. حال دیگر آنقدر انگیزه داشتم که درد ترک اجباری را به جان بخرم. خود را در زیرزمین خانه حبس کردم و از همسرم خواستم که یا در را برای امین پاک شده باز می کند و یا تنها برای بردن جنازه ام.
تنها به عشق خودم و خانوادم مواد مخدر را ترک کردم
سه ماه در زیر زمین خانه بودم و هر روز همسرم برایم آب و غذا می آورد. از پشت پنجره های زیر زمین شاهد بزرگ شدن فرزندم در بطن همسرم بودم. هر بار که درد به سراغم می آمد، به یاد فرزندم می افتادم و با صبوری درد را تحمل می کردم. خوشبختانه آن دوره نیز سپری شد و من از اعتیاد دست کشیدم و چند ماه بعد پسرم به دنیا آمد. نام پسرم را امید گذاشتم و او را سمبل خوشبختی زندگیم می دانستم. از تولد امید یک سال و چند ماه می گذشت و من زندگی خوبی داشتم. توانسته بودم با پس اندازم، مغازه ای بخرم و برای خودم کاسبی برهم بزنم.
وضعم خوب بود و احساس رضایت داشتم، تا اینکه یکی از دوستان سابقم مرا برای مهمانی که برای به دنیا آمدن فرزندش ترتیب داده بود، دعوت کرد. در آن مهمانی همه ی دوستان سابقم حضور داشتند و طبق معمول پای بساط منقل بودند. تعارفی به من کردند و با گفتن جملات تحریک کننده مرا دوباره پای بساط منقل کشاندن. اما همان یک بار کافی بود، تا دوباره طعم تریاک را حس کنم. اما این بار از واکنش فاطمه می ترسیدم. برای همین دیگر تریاک را پای بساط مصرف نمی کردم، بلکه آن را می خوردم. مدتی کمی گذشت که دوباره آثار مصرف مواد مخدر در چهره ام هویدا شود. این بار که فاطمه فهمید، امید را برداشت و به خانه مادرش رفت و جریان را برای همه تعریف کرد. حال دیگر آبروی برایم باقی نمانده بود. با چه رویی به سراغ زن و بچه ام بروم. اینطور شد که فاطمه چندین ماه در خانه پدریش ماند و من از دیدن پسرم محروم شدم.
برگشت همسرم، اعتیادم را تشدید کرد
دوری از پسرم مرا هر روز بیشتر به ورطه نابودی می کشاند. تا اینکه یک روز فاطمه بی هیچ حرفی دوباره به خانه بازگشت. این رفتار او مرا جسورتر کرد. حال دیگر می دانستم که از آن زندگی نخواهد رفت. برای همین دیگر در حضور او نیز به مصرف مواد مخدر می پرداختم. امید بزرگ شد و تعداد فرزندانم به سه تا رسید. حال هم امید بود و هم برادرش احمد و خواهرش راحله. از آن روز ها چیزی به خاطر ندارم. زیرا من یا نئشه بودم که در مغازه کار می کردم، یا خمار بودم که دق و دلیم را بر سر فاطمه خالی می کردم.
ترس از آینده خودم و خانوادم، مرا وادار به ترک مواد مخدر کرد
روز ها در پی هم سپری شد تا اینکه امید به 18 سالگی رسید و قصد رفتن به سربازی را داشت. ناگهان زندگی خودم و آینده ای که در انتظار پسرم است مانند نوار ویدئویی از جلوی چشمانم عبور کرد. ترس از اینکه پسرم نیز سرنوشتی مانند من برای خود رقم بزند، لرزه بر اندامم می انداخت. با زحمت او را از رفتن به سربازی منع کردم و او را مجبور کردم که به دانشگاه برود. خود نیز تصمیم گرفتم که الگوی خوبی برای پسرم باشم. برای همین خود را به یک کمپ ترک اعتیاد معرفی کردم. امید یک بار دیگر انگیزه ای شد که اعتیادم را کنار بگذارم. اما این بار دیگر نمی خواستم تحت هیچ شرایطی به آن روز ها بازگردم. خوشبختانه بعد از کمپ ارتباطم را به طور کامل با دوستان سابقم قطع کردم و زندگی جدیدی را با خانواده ام در پیش گرفتم. می دانم که دیر است و من زمان زیادی را از دست داده ام، اما باز هم می توانم دوران جوانی و نوجوانی بچه هایم را حس کنم.