تاریخ بروز رسانی ژوئن 11, 2019 %%
داستان مربوط به مردی جوانی است که از شرارت ها و اعتیاد خود می گوید. از اینکه در کودکی پدر و مادری ناآرام و بد اخلاق داشته است این زندگی نبود که او دوس میداشت و مرحله آخر برای ترک شیشه به مرکز درمان اعتیاد رفتم ، او می گوید که در تمام زندگیش چیزی جز بی اعتنایی، دوست داشته نشدن و… را ندیده است. به همین دلیل بعد از ازدواج همه سعیش داشتن زندگی آرام و همراه با عشق بوده است.
به اجبار مادربزرگش تن به ازدواج سنتی می دهد. از زنش و دخترش می گویید. از اینکه چقدر آن ها را دوست داشته است و چه زندگی آرامی در کنار آن ها را سپری می کرده است. با افسوس از روز های خوش زندگیش می گوید. تا اینکه به وسوسه یکی از دوستانش به مصرف شیشه می پردازد.
دلایل مصرفم اعتیاد به شیشه و از دست دادن خانواده ام
به گفته دوستش، شیشه نه تنها او را معتاد نمی کند، بلکه به قوای جسمانیش را بهبود می بخشد. اینگونه می شود که کم کم به مصرف روزانه شیشه روی می آورد و توهمات شدیدی پیدا می کند. در میان این توهمات و هزیان ها به تهدید با چاقو و ضرب و شتم دختر و همسرش می پرداخته، تا اینکه تحمل همسرش دیگر طاق می شود و مهرش را حلال می کند و فرزندش را همراه با خود می برد.
حتی بارها برای ترک به او پیشنهاد میدهد اما قادر به تصمیم برای درمان اعتیاد شیشه در کمپ نبودم پشیمانی از اشک های جاری اش پیدا بود. از اینکه مهر طلاق بر شناسنامه اش خورده بود. از اینکه دخترش به عنوان بد سرپرست و فرزند طلاق به جامعه معرفی می شد. برای همین به کمپ ترک اعتیاد شیشه برای پاک شدن از مواد آمده بود، تا که پاک به سوی خانواده اش بازگردد. شاید که هنوز خیلی دیر نشده باشدو بنواند جبران گذشته را بکند.
پایان متن.