تاریخ بروز رسانی اکتبر 16, 2021 %%
داستانی واقعی از فروش مواد مخدر جوانان تا اعتیاد و کمپ اجباری مواد مخدر قضیه از یک شب بارانی شروع می شود. شبی که سروان رمضانی در تعقیب و گریز دو مرد با چهره های ناشناس، کوچه به کوچه محله را می گشت. از سر هر کوچه ای که رد می شد، سایه ای به سرعت از پشت سرش می گذشت و او به امید دستگیر کردن مجرمان، به دنبال سایه ها می رفت. در همین گیر و دار بودند که در نبش یکی از کوچه ها، ناگهان چاقوی در شکم سروان رمضانی فرو رفت و او را نقش بر زمین کرد. چهره ای ضارب در تاریکی قابل دیدن نبود. اما زمانی که به بالای سر سروان رمضانی آمد و کلاه سویشرت خود را به عقب برد، با پوزخندی به رمضانی سلام کرد و همانجا ماند تا سروان رمضانی جان دهد.
خوشبختانه صدای آژیر واحد های پلیس باعث شد تا دو مرد فرار کنند. زمانی که همکاران سروان رمضانی به بالای سر او رسیدند، دیگر رمقی در جان نداشت و پیکر غرق در خون او را به بیمارستان رساندند. بعد از حدود دو هفته، سروان رمضانی حالش به رو به بهبودی می رفت و تحقیقات پرونده دوباره از سر گرفته شد.
ماجرا بر می گشت به یک پرونده 10 ساله. پرونده ای که اگر حل می شد، می توانست منجر به منحل شدن یکی از بزرگترین باند های حمل و فروش مواد مخدر شود. اما متاسفانه هر بار که به پایان کار نزدیک می شدند، مشکلی مانع از حل شدن آن گشت. اما این بار قضیه فرق می کرد. در تحقیقات جدید، پلیس به محل یکی از فروشندگان پی برده بود و امکان بازداشت او بسیار زیاد بود. اما مشکل آنجایی بود که آن پسر بسیار زرنگ و باهوش به نظر می رسید.
پلیس چندین بار به محل اختفای پسرک سر زده بود. اما به جز چند پیراهن و دامن و مقداری مواد گل و هروئین، چیز دندان گیری به دست نیاورده بود. ماموران روز ها و ماه ها منتظر ماندن، تا از تمامی روابط و جابجایی های مواد مخدر آگاه شوند. اما گویا خبری نبود. اما این پسر مواد مخدر را از کجا تهیه می کرد؟ چرا تنها لباس های دخترانه در خانه اش یافت می شد؟ آیا او دختر بود؟ یا پسری که روز ها نقش دختر ها را بازی می کرد؟ حتی پلیس ها به تونل های زیر زمینی شک کرده بودند. از آنجایی که او بدون هیچگونه رابطه ای، تنها به فروش مواد می پرداخت، ماموران به این نتیجه رسیده بودند، که احتمالا از طریق تونل های زیر زمینی با ساقی اصلی خود در ارتباط است.
با زخمی شدن سروان رمضانی و دیدن بخشی از چهره واقعی ضارب، حال یک برگ برنده در دستان پلیس قرار داشت و آن ها می توانستند هویت واقعی مواد فروش را شناسایی کنند. در حقیقت آنچه آن شب سروان رمضانی دیده بود، چهره پوشیده شده با یک ماسک نصف و نیمه بود. ماسکی کریه و زشت، که نماد شیطان بود.
دستگیری توزیع کننده مواد مخدر جوانان در مدرسه
بعد از ماه ها انتظار و تعقیب و گریز دستگیری پخش مواد و اعتیاد در جوانان، تنها راه حل این مسئله، در دستگیری دختری بود ،که در همان خانه زندگی می کرد. دختری ژنده پوش، که روز ها به مدرسه محل می رفت. در ساعات اولیه پس از دستگیری، دخترک که نامش مونا بود، مدام گریه می کرد و اظهار داشت که با برادرش زندگی می کند. او مدعی بود که برادرش را از دیشب تا به آن موقع ندیده است. البته راست می گفت. ماموران خارج شدن پسرک را از خانه دیده بودند، اما بازگشتش گزارش نشده بود.
سروان رمضانی که اکنون یک ماه از مجروح شدنش می گذشت و دیگر آماده به کار شده بود، به سراغ مظنون رفت، تا بازجویی را به روش خودش آغاز کند. در ابتدا دخترک منکر شناختن او شد. تا اینکه سروان رمضانی از طریق قد و اندازه جسمانی فرد، توانست مظنون را در مظنه اتهام قرار دهد. دخترک که متوجه لو رفتن نقشه اش شده بود، باز هم با همان پوزخند شیطانی اش رو به سروان رمضانی کرد و گفت: “فکر نمی کردم جون سالم به در ببری. واقعاً که سگ جونی”.
در مورد کمپ اجباری معتادین متجاهر
میتوانید لینک آبی رنگ کمپ اجباری را لمس و یا تاچ کنید در میان قشر توزیع کنندگان مواد مخدر، بسیار کم پیش می آید، که زنان در رده های بالا و مهره های کلیدی توزیع و فروش مواد مخدر قرار گیرند. برای همین بود که مونا، خود را به جای پسری به نام کیارش جا می زد، تا بتواند مواد مخدر را در حجم بیشتری تهیه کند و از طرفی خطرات بودن در میان قاچاقچیان برایش کمتر شود. در واقع استایل استخوانی و فرز بودن این دختر، جای هر گونه شک و شبه ای را که او می توانست دختر باشد را از بین می برد.
محل توزیع مواد مخدر او، مدرسه و حومه مدرسه بود. او برای از راه به در کردن دختران مدرسه، از ترفند های کثیفی استفاده می کرد. یا اینکه آن ها را به مهمانی های مختلط دعوت می نمود و سپس به آن ها مواد می خوراند و یا اینکه پسرانی را اجیر می کرد، تا با دختران دوست شوند و از این طریق آن ها را به سوی مواد مخدر می کشاند. در حقیقت تمامی نقشه های مونا تا به امروز جواب داده بودند و طبق اعترافات اش تا با آن روز، بیش از 37 دختر را با همین نقشه ها، به دام اعتیاد کشانده است.
با پیگیری پرونده و گرفتن رد تمامی آن دختران متوجه شدیم، که 17 نفر از آن 37 دختری که مونا نامشان را ذکر کرده بودند، در قبرستان و زیر خلوار ها خاک خوابیده اند. از موقعیت 6 نفر از آن ها اطلاعاتی در دسترس نبود و مابقی آن ها، یا در کمپ ها بودند و یا در کوچه و خیابان.
علت گرایش مونا به توزیع مواد مخدر
وقتی که بازپرس در مورد علت گرایش مونا به توزیع و فروش مواد مخدر سوال کرد، ناگهان چشمان بی فروغ و بی احساس او درخشید و چشمانش پر از اشک شد. اما او دختری نبود که اجازه دهد، اشک هایش را کسی ببیند. برای همین سریعا رویش را برگرداند، تا بازپرس متوجه حال دگرگونش نگردد.
بازپرس سوالش را دوباره تکرار کرد و این بار مونا، که از آن پوسته سرد و بی تفاوتش بیرون آمده بود با عصبانیت گفت: ” میدونی چرا به هیچ دختری رحم نمی کنم، چون هیچ کس به من و مادرم رحم نکرد. همین دخترا بودن که خانواده ام رو از هم پاشیدن. همین هایی که پولشون از پارو بالا میره و براشون مهم نیست، زندگی بقیه چطور می گذره”. بازپرس با بهت از او پرسید: منظورت چیه؟ و مونا ادامه داد: وقتی دوازده سالم بود، یک شب مامان و بابام با هم دعوای خیلی بدی داشتن. دعوا سر یه دختر بود. اینطور که از لابه لای حرفاشون فهمیدم، بابام با یه دختر 18 ساله آشنا شده بود. دختری که مامانم معتقد بود، خوشگل و جوونه. بعد از اون دعوا بود، که بابام خونه رو برای همیشه ترک کرد. البته بعضی اوقات میومد در مدرسه دیدنم. اما من دیگه نمی خواستم ببینمش. مادرم که تحمل این وضع رو نداشت، از روی لج بازی با بابام، با یه مرد پولدار ازدواج کرد. هر کدومشون سر خونه زندگیشون بودن و من موندم و یه مادربزرگ پیر. وقتی 14 سالم بود، تیپ پسرونه میزدم و میرفتم تو پارک. تا اینکه یه روز با یه پسری به اسم محمد که 11 سال از خودم بزرگتر بود، آشنا شدم. اون بود که کم کم منو وارد این کارا کرد و مثل یه برادر همیشه هوا مو داشت. البته اونم نمیدونه که من دخترم”.
دستگیری سر دسته مواد فروشان
با ادامه روند بازجویی، مونا به محل اختفای بسیاری از توزیع کنندگان عمده مواد مخدر اعتراف کرد. اطلاعاتی که منجر به دستگیری بیش از 5 توزیع کننده بزرگ مواد مخدر در شهر می شد
پایان متن.
عطر پاکی