ترک اعتیاد بلاگ

نجات پدرانه فرزند از اعتیاد به هروئین

3/5 - (3 امتیاز)

تاریخ بروز رسانی فوریه 22, 2024 %%

همیشه آرزو داشتم که خانواده ای شاد داشته باشم. یک زندگی ساده در کنار همسر و فرزندانم. برای همین بعد از اتمام سربازیم، از مادرم خواستم که در بین دختران فامیل یکی را برایم انتخاب کند. او مهتاب را که دختر عموم بود پیشنهاد کرد. مهتاب دختری زیبا و مهربان بود.

به همین دلیل من نیز قبول کرده و بعد از چند ماه نیز مراسمی گرفتیم و به سر خانه و زندگی مان رفتیم. من آن زمان شاگرد نجار بودم که با حمایت های مهتاب و پشتکار خودم در عرض ده سال، تبدیل به یک استاد کار شده و کار و کاسبی خود را به راه انداختم. در طول این ده سال خداوند به ما یک پسر و یک دختر داد. پسر بزرگم نامش محسن بود و دخترم فتانه. زندگیم همانگونه بود که می خواستم. یک زندگی شاد در کنار خانواده ام. سال ها از پی هم سپری می شد. پسرم در دانشگاه مهندسی صنایع می خواند و دخترم پرستار شده بود. زندگی به کامم بود تا اینکه پسرم در راه برگشت از دانشگاه آن هم در روز فارغ التحصیلی اش بر اثر تصادف فوت کرد.

مرگ پسرم، دخترم را هم معتاد کرد

خبر مرگ پسرم آنقدر وحشتناک بود که من درجا سکته قلبی کردم و همسرم هم بر اثر شوک تا مدت ها صحبت نمی کرد. در آن زمان دخترم به تنهایی مراسم را برگزار کرد. من و همسرم نمی توانستیم مرگ پسرمان را هضم کنیم و بعد از آن ماجرا هر کدام به گوشه ای رفته و در تنهایی خود را غرق شدیم.

دخترم که به تنها داشت هم با غم مرگ برادرش کنار می آمد و هم به من و مادرش رسیدگی می کرد، به تنهایی بار مسئولیت این زندگی را به عهده گرفته بود. همین عامل هم باعث شد که دخترم به سمت مواد مخدر گرایش پیدا کند.

888

او استفاده از مواد مخدر را ابتدا از مورفین در بیمارستان آغاز کرد و بعد از آن کم کم رو به استفاده از هروئین و حشیش آورد. متاسفانه من و مادرش زمانی متوجه اعتیاد او شدیم که کار از کار گذشته بود. دخترم به مدت دو سال بود که از آن مواد مصرف می کرد و ما که در غم از دست دادن پسرمان غرق شده بودیم، به طور کلی او را فراموش کرده بودیم.

جریان مصرف مواد مخدر دخترمان را از جانب یکی از دوستانش شنیدیم. او نیز به طور تصادفی دیده بود که فتانه در حال استفاده از مازاد مورفین های بیماران است. برای همین هم اول به ما اطلاع داد و گفت که اگر فتانه دست از این کارش بر ندارد، مجبور خواهد شد که به بیمارستان گزارش دهد.

زمانی که قضیه را برای فتانه گفتیم، او منکر شد. اما بعد از اصرار من و مادرش او با گریه و زاری همه چیز را تعریف کرد. او گفت که در تنهایی مجبور بوده است روز ها و شب ها را دوام بیاورد و شاهد گریه های مداوم مادرش باشد. او با اشک گفت که بعد از مرگ براداش پدر و مادرش را هم از دست داده و چقدر احساس تنهایی و پوچی می کرده است. آن روز ما سه نفر آنقدر اشک ریختیم و از گذشته بعد از مرگ پسرمان پشیمان شدیم که تصمیم گرفتیم به این عزاداری پایان دهیم و زندگی را از سر بگیریم.

من دخترم را به کمپ ترک اعتیاد بردم و به دور از چشم همه 40 روز او را بستری کردم. خوشبختانه دخترم با اراده بود و با سربلندی آنجا را ترک کرد. از آن روز ها 7 سال می گذرد و ما هرگز در این باره حرف نمی زنیم. دخترم الان صاحب پسری شده است که نامش را محسن گذاشته. محسن روز شب با من و همسرم است. او آنقدر شبیه به پسرم است که گاه فراموش می کنم او را از دست داده ام. این روز ها جمع خانوادگی 5 نفره ما، قدر خوشبختی را بیشتر می داند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *