تاریخ بروز رسانی ژانویه 2, 2023 %%
از افسردگی تا اعتیاد الکل روانشناس کمپ می گفت که دچار افسردگی حاد هستم و همین امر نیز سبب گرایشم به اعتیاد بوده است. در حقیقت ماجرا به 20 سال قبل باز می گردد. زمانی که من 12 سال داشتم و بردارم 16 سال. من از لحاظ عاطفی به برادرم خیلی وابسته بودم و از آنجایی که فرزند آخر خانواده بودم، به من توجه خاصی می شد.
خانواده خوشبختی داشتیم. خواهرم از ما بزرگتر بود و محبتی مادرانه نسبت به من داشت و بردارم حامی و بهترین دوستم بود . در دنیایی کودکی خودم سیر می کردم و غرق در خوشبختی بودم که ناگهان دنیایم با خاک یکسان شد و من در تاریکی عمیقی فرو رفتم. ماجرا در یک روز گرم تابستانی اتفاق افتاد. دقیقا 23 تیر ماه. روزی که خانواده ما به همراه چند دوست خانوادگی مان برای تفریح به شمال رفته بودیم.
شوخی و شرط بندی مرگ
در نزدیکی ساحل ویلایی اجاره کرده و لحظات خوشی را سپری می کردیم. حدود 5 پسر بودیم. تقریبا همسن و سال و پر از شور و غرور جوانی. دورانی که در آن شرط بندی های احمقانه انجام می دادیم و مدام در حال اثبات خود بودیم. در حقیقت من و خانواده ام، خوشیمان را در یکی از همین شرط بندی های بچگانه از دست دادیم. شبی که با سایر پسر ها شرط بستیم که در دریا شنا کنیم. خانواده هایمان از همه جا بی خبر بودند و ما هیجان زده تر از همیشه به سوی مرگ می رفتیم. آن شب دریا آرام بود. نسیم گرمی می وزید. به لب ساحل که رسیدیم لباس هایمان را در آوردیم و به داخل آب رفتیم. کوچکتر ها تنها چند متر از ساحل دور شدند و بزرگتر ها که شامل بردارم هم میشد بیشتر از ما پیش رفتند.
نزدیک نیم ساعت در آب بودند که ناگهان صدای فریاد یکی از آن ها به گوش می رسید که درخواست کمک می کرد. ابتدا گمان کردیم که یکی دیگر از شوخی های خنده دار پسر ها است. اما بعد از چند دقیقه حادثه کم کم جدی تر شد. یکی از پسر ها که تقریبا همسن من بود، سراسیمه به داخل ویلا رفت تا پدر هایمان را مطلع کند. اما متاسفانه دیگر دیر شده بود. مهارت هیچکدام مان به اندازه ای نبود که بتواند در عمق چند ده متری، آن هم در آب های آزاد شنا کند.
مادر و زن های دیگر با چشمانی نگران در ساحل منتظر بودند تا ببیند فرزند کدامشان طعمه دریا شده است. در کمال ناباوری با آمدن پسر های دیگر و نبود برادرم مشخص شد که پسر غرق شده بردارم است. مادرم نقش بر زمین شد و خواهرم مدام گریه می کرد. پدرم وحشت کرده بود و کلامی نمی توانست صحبت کند.
اعتیاد به الکل
اعتیاد به الکل رفتن به کمپ ترک اعتیاد ، آن روز ها را خوب یادم است از جست و جوی غواص ها در آب تا مراسم تشیع جنازه و… . بعد از آن ماجرا دیگر خانواده ام مثل سابق نبود. هیچ کس حوصله دیگری را نداشت و هر کس خود را به کاری مشغول می کرد؛ من نیز در این فضای غم بار بزرگ شدم. نمی دانستم افسردگی چیست. نمی دانستم لذت بردن چگونه است. سال ها بود که دیگر نخندیده بودم. کم کم روزگار سپری شد و من بزرگ شدم. تا به 26 سالگی رسیدم و برای اولین بار بعد از مرگ بردارم احساس شادی کردم. شادی که بر اثر دیدن نگار در دلم لانه کرده بود. روزگارم با او خوش بود و خوشحال بودم که از محیط غمزده خانه به دور بودم. از آشنایی من و نگار شش ماه نگذشته بود که به او درخواست ازدواج دادم و او نیز پذیرفت.
مراسم ازدواج ما به سرعت پیش رفت و ما خوشبخت تر از همیشه به خانه خودمان رفتیم. زندگی خوبی داشتم و احساس خوشبختی کم کم در من رخنه کرده بود، تا اینکه متوجه شدم همسرم باردار است. خبر پدر شدنم آنقدر مرا هیجان زده کرده بود که تماما گذشته را فراموش کرده بودم. در ذهنم هزاران خیال بافی می تراشیدم و با نگار به خرید سیسمونی می رفتیم. اما حیف که این خوشبختی دوامی نیاورد و از بد روزگار، بچه پنج ماه ام مرد. ضربه مرگ فرزندم آنچنان هولناک و تکان دهنده بود که ناگاه مرا در همان چاه تاریکی که 14 سال قبل در آن فرو رفته بودم برد. من غمگین تر از همیشه، حتی رغبتی به دیدن خودم در آینه را نداشتم چه برسد به محبت کردن به نگار.
رفتن به کمپ ترک اعتیاد
رفتن به کمپ اجباری توسط دوستم و اقوام کم کم الکل خوردن را شروع کردم. هر زمان که الکل می خوردم تمام غم هایم را فراموش می کردم و هر زمان که خمار بودم به زمین و زمان فحش می دادم. اعتیاد من کم کم از الکل به سمت مواد مخدر رفت. با شروع اعتیادم نگار وسایلش را برداشت و به حالت قهر از خانه رفت. مدتی بعد خبر دار شدم که از ایران رفته و غیابی دادخواست طلاق داده است. با شنیدن این خبر دنیایم به جهنم تبدیل شد. مصرف موادم به روزی چند گرم تریاک و هروئین رسید. به مرحله ای رسیده بودم که دیگر نمی توانستم به مغازه رسیدگی کنم.
گذران عمر من در جهنم سپری می شد تا اینکه یکی از دوستانم به سراغم آمد و مرا به زور به کمپ ترک اعتیاد آورد. راستش را بخواهید، من دیگر انگیزه ای برای ادامه دادن به این زندگی ندارم. هیچ برنامه ای هم برای بعد از مرخص شدن ندارم. می دانم که دوباره به سراغ مواد می روم. با این حال روانشناس ام امیدوار است که با درمان افسردگی ام، اعتیادم نیز درمان شود. حقیقتاً خودم هیچ امیدی ندارم.
پایان متن.
عطر پاکی