تاریخ بروز رسانی مارس 30, 2023 %%
سوختن نوه در منقل آتش اعتیاد پدربزرگ اگر می دانستم عاقبت بچه ام این می شود هرگز او را ترک نمی کردم.” اینها گفته مرضیه مادر پسر بچه ای 4 ساله است که در شکایت از پدر شوهر معتادش به دادگاه آمده است. مضطرب و مصتاسل مدام راهروی دادگاه را طی می کرد و لحظه ای آرام و قرار نداشت. همسرش نیز سرش را به زیر انداخته و بر روی صندلی آرام نشسته بود. از ظاهر مرد مشخص بود که هم عصبانی است و هم شرمسار. به کنار مرضیه رفتم و او را دعوت به نشستن در صندلی هایی که بالاتر از صندلی همسرش بودند کردم. با چشمانی نگران و بی اعتماد در کنارم نشست و بغزش ترکید.
بخدا قسم اگر می دانستم همسرم امیر توانایی نگهداری از پسرم را ندارد او را با خود می بردم. اصلا چرا بروم؛ می ماندم و با هر شرایطی می ساختم. اما الان دیگر پشیمانی چه سودی به حالم دارد. پسرم در بیمارستان است و جای آن سوختگی ها برای همیشه بر روی بدنش می ماند.
اعتیاد به تریاک پدرشوهرم
پرسیدم که ماجرا چیست؟ مرضیه در حالی که بغض خود را فرو میبرد گفت: “8 سال قبل با امیر ازدواج کردم. همسرم کارمند یکی از ادرات دولتی است. تازه استخدام شده بود که ازدواج کردیم. به خاطر شرایط مالی همسرم قبول کردم که در طبقه دوم خانه پدریش زندگی کنم. زندگی که به دلیل دخالت های خانواده همسرم به جهنم تبدیل شده بود. پدر شوهرم اعتیاد به تریاک شدید داشت و پولی که در می آورد تماما جای خرید موادش می رفت. برای همین خرج خانواده را همسر من که فرزند ارشد بود می پرداخت. اینطور که همیشه خودمان دست خالی و مقروض بودیم. گاهی اوقات پدرم به من کمک می کرد و گاهی برادرانم برایمان مواد غذایی خشک می خریدند. در حقیقت اگر کمک های خانواده ام نبود، ما نمی توانستیم زندگی کنیم.
سه سال از زندگی مان گذشته بود و من به صورت اتفاقی متوجه شدم که باردارم. خبری که از شنیدن آن هر زنی خوشحال می شود. اما نمی دانم چرا مادر شدنم نه تنها باعث خوشحالیم نبود، بلکه مدام به این فکر می کردم که خرج و مخارج بچه را باید از کجا تامین کنم. می خواستم بچه را سقط کنم که خانواده همسرم اجازه ندادند برای همین حسین را به دنیا آوردم.
اعتیاد و خانواده
مورد اعتیاد و خانواده و تاثیرات آن ، فرزندم که به دنیا آمد، من حساس تر از همیشه شدم. مدام بر سر اینکه می خواهم حقوق همسرم فقط برای ما خرج شود با مادر شوهرم در نزاع بودیم. هر بار که اعتراض می کردم و می گفتم که ما نیز خانواده ای هستیم و باید به فکر آینده بچه مان باشیم، دعوای شروع می شد که آن سرش ناپیدا بود. در میان همین دعوا ها بود که پسرم بزرگ شد و من نیز دیگر به این رفتار ها عادت کرده بودم. تا اینکه 20 روز قبل مادر شوهرم بر سر عیدی که به همسرم داده اند شروع به بهانه تراشی کرد. حقیقتا من قصد نداشتم که عیدی همسرم را به او بدهم. از این رو هر آنچه کنایه و حرف درشت بود را تحمل می کردم. تا اینکه همسرم از دعوای ما کلافه شد و کارت حقوق را از من گرفت و آن را به مادرش داد. این حرکت او مرا بسیار کلافه کرد. اینطور بود که من هم دست حسین را گرفتم و به نشانه قهر می خواستم به خانه پدرم بروم که در حین رفتن مادر شوهرم دست فرزندم را گرفت و گفت هر کجا می خواهی بروی برو، من نوه ام را به تو نمی دهم. من هم که دیگر طاقتم تمام شده بود، دست حسین را رها کردم و به خانه پدری رفتم.
دو روز قبل بود دم عصر، همسرم به درب خانه پدریم آمد. سرش به زیر بود و رنگش پریده. از حال و روزش می توانستم بفهمم که اتفاق بدی افتاده است. از همسرم دلیل آمدنش را پرسیدم که او نیز بعد از کلی من من کردن گفت که حسین در منقل بساط تریاک پدرش افتاده و سوخته است. ناگهان پاهایم سست شد. دیگر چیزی نمی شنیدم. سراسیمه خود را به بیمارستان رساندم. پسرم را با بدنی باند پیچی شده یافتم. بچه من 60 درصد سوخته بود. اتفاقی که حتی تصور آن را هم نمی کردم. ناگهان کنترلم را از دست دادم و با مشت و لگد به جان مادر شوهر و پدر شوهرم افتادم. الان هم از آن ها و همسرم شکایت کرده ام و دادخواست طلاق داده ام. می خواهم انتقام تمام درد و رنج های خودم و پسرم را از آن ها بگیرم.
پایان متن.
عطر پاکی