تاریخ بروز رسانی آوریل 1, 2021 %%
داستانی از کمپ اجباری اعتیاد در مقاله داستان خانواده اعتیاد اما واقعی پسرم را نکشید، او از من دفاع کرد
پرونده باز می گردد به یک سال قبل، که در آن با بازپرس آن دلیل قتل را ضربه با چاقو تایید کرده. داستان از این قرار بود که در یک نزاع خانوادگی، برادری با همکاری پدرش، برادر بزرگتر خود را با ضرب چاقو می کشد. بعد از تحقیقات به عمل آمده و تا روشن شدن اصل ماجرا، پدر و پسر در زندان به سر برده اند و چند روز قبل دادگاهی برای وضعیت آن ها برگزار شد.
من احمد، 63 ساله و صاحب سه فرزند پسر هستم. روزگار خود را با کارگری در یک کارخانه ریسه گری می گذراندم. درآمدم کم بود و ما فقیر محسوب می شدیم، ما همیشه زندگی آبرومندی داشتم. از میان سه فرزندم، ابراهیم از همه بزرگتر بود و انتظارات بسیاری از او داشتم. اما متاسفانه در اوان جوانی درگیر اعتیاد به مواد مخدر شد و با هیچ دارو متادون درمانی به زندگی عادی بازنگشت. ازدواج کرد و بچه دار هم شد، اما باز هم فرقی به حالش نداشت. آخر کار هم زنش از او جدا شده و دختر 8 ساله شان را با خود برد.
اعتیاد پسرم ترک تمایلی و کمپ اعتیاد اجباری
محسن پسر دومم می باشد، که به دلیل فقر تا سیکل بیشتر تحصیل نکرد و الان مشغول کار در یک رستوران می باشد. او نیز صاحب زن و بچه است و کمک حال من محسوب می شود. خدا از او راضی باشد. هیچ گاه حرمتم را نشکست و هربار که ابراهیم با داد و هوار می آمد تا پول موادش را جور کند، از ما دفاع می کرد. اما آن روز شوم با تمامی روز ها فرق می کرد. ابراهیم از شدت عصبانیت چشمش جایی را نمی دید. دستش را بر گلویم فشار می داد و مدام داد می کشید. من از شدت ترس خودم را خیس کردم. دیگر نفسی برایم نمانده بود. وقتی که دید چیزی از من عایدش نمی شود، به سراغ همسر و عروسم که باردار بود رفت، تا آن ها را مورد ضرب و شتم قرار دهد. ولی او هیچوقت برای ترک اعتیاد تمایلی و یا کمپ اجباری اقدامی نکرد.
مشکلات خانوادگی بواسطه اعتیاد فرزندم
پاهایم بی حس شده بودند و جانی برای دفاع کردن از آن ها نداشتم. چاقویش را در آورده بود و مدام در خانه راه می رفت. گاهی چاقو را بیخ گلوی من می گذاشت و گاهی برای ترساندن زن و عروسم به سراغ آن ها می رفت. همسایه ها نیز که صدای جیغ و داد همسرم را شنیده بودند، به محسن زنگ زدند. زمانی که محسن آمد، ابراهیم چاقو را بر روی گلوی من فشار می داد. به سراغ ابراهیم رفت تا چاقو را از او بگیرد. در همین کشمکش ها ناگهان محسن ابراهیم را هول داد. چند ثانیه ای خانه در سکوت فرو رفت. همه منتظر بودیم تا ابراهیم از جایش برخیزد، اما هیچ خبری نشد. محسن به بالای سر ابراهیم رفت و او را تکان داد. وقتی که دید که ابراهیم هیچ حرکتی نمی کند، او را به پشت خواند. با دیدن چاقوی فرو رفته در سینه ابراهیم ابتدا نفس راحتی کشیدم، اما ترس در نگاه محسن موج میزد. دیگر کار از کار گذشته بود و همسایه ها به دلیل بالا گرفتن دعوا، با پلیس تماس گرفته بودند.
پلیس ها که آمدن به پایشان افتادم که پسرم را نبرند. الان هم به پای شما می افتم که حکم قصاص پسرم را ندهید. درست است که ابراهیم پسرم بود، اما در این ده سال روزی نبود که از دست او آسایش داشته باشیم. اما محسن کمک حال من است. در ضمن همسرش در نبود او، بار ها به او خیانت کرده و در آخر هم خانه را ترک کرده است. الان ما مانده ایم و یک بچه هفت ماهه. از دادگاه خواهش می کنم. فرزندم را ببخشد، تا نوزاد چند ماهه اش بی پدر بزرگ نشود.
دادگاه بعد از اظهارات پدر مقتول و قاتل، تصمیمی اتخاذ کرد، که در چند روز آینده به اطلاع همگان خواهد رسید.
پایان متن.