ترک اعتیاد بلاگ

اعتیاد به شیشه زندگیم برباد رفت !

3.3/5 - (18 امتیاز)

تاریخ بروز رسانی ژانویه 4, 2022 %%

17 ساله بودم که مرا به عقد مهرداد در آوردند. البته این ازدواج بی میل و رضایت من هم نبود. دورادور او را که هر روز به سرکار می رفت، زیر نظر داشتم. مردی بلند قد و لاغر اندام که همیشه رویای زندگی با او را داشتم. برای همین بود که در همان جلسه اول خواستگاری، جواب مثبت دادم. اعتیاد به شیشه زندگیم برباد رفت !

شروع زندگی اوایل ازدواجمان همه چیز خوش و خرم بود. من به مدرسه بزرگسالان می رفتم و مهرداد در برخی از درس ها کمکم می کرد. دیپلمم را که گرفتم، به تشویق مهرداد در دانشگاه شهر خودمان ثبت نام کردم. روز های طلایی زندگیم را سپری می کردم و با شور شوق درس می خواندم و زندگیم را سپری می کردم. تا اینکه متوجه شدم که باردارم. بارداری برای هر دوی ما شادی وصف ناپذیری را به همراه آورده بود. آنقدر خوشبخت بودم که هرگز گمان نمی کردم خودم این خوشبختی را نابود می کنم

مهرداد از هر لحاظی به من و پسر مان رسیدگی می کرد. آنقدر این حس مسئولیت پذیری در او زیاد بود که اغلب تا ساعت 8 الی 9 شب در شرکت اضافه کاری می ماند تا بتواند زندگی مرفهی برای من و نوید یک ساله فراهم کند. همین نیامدن ها و فشار بچه و دانشگاه باعث شده بود که علیرغم عشق و محبتی که از مهرداد به دل داشتم، احساس تنهایی کنم.

حس تنهایی و نبود مهرداد در خانه، باعث شد که کم کم توجه و محبت یکی از پسران همکلاسی ام مرا جلب کند. او بسیار مهربان بود و جای خالی مهرداد را برایم پر می کرد. حمیدرضا، هر آنچه را که باید مهرداد برای من انجام می داد را برآورده می کرد. روز تولدم، ولنتاین، روز تولد نوید و… را هرگز فراموش نمی کرد. هر زمان که پسرم مریض می شد، او بود که همراه من به بیمارستان می آمد و هر زمان که به او احتیاج داشتم، در کنارم بود. همین محبت های بی حد حمید رضا، مرا روز به روز به او وابسته تر می کرد و از مهرداد دور تر. آنقدر نسبت به مهرداد سرد شده بودم، که تنها وجه اشتراک ما شده بود سقف بالای سرمان.از سردی رفتار من، مهرداد کم کم به شک افتاده بود و با تعقب من، متوجه رابطه پنهانی ام با حمید رضا شده بود. چند ماهی چیزی به روی خود نیاورد، تا که شاید من سر عقل بیایم؛ اما من، که از همه جا بی خبر بودم، هر روز خود را با حمید می گذراندم. تا اینکه دانشگاه و صبر مهرداد هر دو به اتمام رسید و روزی که همیشه از آن میترسیدم، فرا رسید.

اعتیاد به شیشه زندگیم برباد رفت !

ترک اعتیاد شیشه

تجربه مصرف اعتیاد به شیشه

تجربه مصرف اعتیاد شیشه حمید رضا همشهری من نبود و بعد از اتمام درسش باید به شهر خود باز می گشت. نبود او در زندگیم خلا بزرگی ایجاد کرده بود و از طرفی مهرداد نیز که دیگر تحمل رفتار های من را نداشت، عکس هایی که از من و حمید رضا گرفته بود را نشانم داد و گفت دیگر نمی تواند این زندگی را تحمل کند و می خواهد طلاق بگیرد.

عکس ها را که دیدم، به دست و پایش افتادم، تا آن ها را به دادگاه نشان ندهد. گفتم مهریه ام و هر آنچه به این زندگی آورده ام را می بخشم، اما آبروی مرا حفظ کند. از آنجایی که نوید تنها دو سال داشت، دادگاه سرپرستی او را به من می داد و همین قضیه کمی باعث آرامش خاطرم می شد. برای همین هم ظرف مدت یک ماه از مهرداد جدا شدم. حال دیگر نه عشق سابقم در کنارم بود و نه حمید عزیزم. احساس خلا و پوچی تمام وجودم را فرا گرفته بود. هر روز حالم بدتر از روز قبل می شد و سعی می کردم خودم را با دنیای مجازی سرگرم کنم. در این حال و روز بودم که در اینستاگرام با پسری آشنا شدم. من که شکست خورده از زندگی و تشنه محبت  بودم، تنها به دنبال پناهگاهی برای آرامش می گشتم و از بد روزگار محسن بر سر راهم قرار گرفت.

یک روز بهاری در کافی شاپی آن طرف شهر، با محسن قرار گذاشتم. او مردی خوش چهره و بذله گو بود. رابطه ی من با محسن خیلی سریع به صمیمت های غیر اخلاقی رسید. من اغلب اوقات خود را با او در مهمانی ها و یا در خانه او می گذراندم و مادرم که شادی و خوشحالی مرا می دید، از من و روابطم چیزی نمی پرسید و در سکوت پسرم را بزرگ می کرد.

شروع مصرف و اعتیاد به شیشه در زندگیم

تا اینکه یک شب، در یکی از مهمانی هایی که با محسن رفته بودم، بساط مشروب و مواد فراهم بود. من نیز که دیدم تمام دختران حاضر در مهمانی مشروب می خوردند و مواد مصرف می کنند، نخواستم سر ناسازگاری بزنم و برای اولین بار، مصرف مواد را از آنجا شروشروع مصرف و اعتیاد به شیشه در زندگیم کردم.

اوایل اعتیادم تنها شیشه می کشیدم؛ اما کم کم و ظرف مدت 8 ماه، کارم به تریاک و هروئین نیز کشیده شد. اعتیاد هنوز از ظاهرم مشخص نبود و برای همین هم برخی اوقات در خانه و به دور از چشم همه مواد مصرف می کردم. زندگی نکبت بارم به همین منوال پیش می رفت، تا اینکه یک روز پسرم که حال دیگر می توانست تاتی تاتی راه برود، به سراغم کیفم رفته بود و 10 گرم تریاکی که در کیفم بود را خورد.

حال نوید هر لحظه رو به وخامت بود. مادرم دیگر طاقت نیاورد و او را به بیمارستان برد. در میانه راه بودیم که مادرم به مهرداد زنگ زد و ماجرا را برایش تعریف کرد. بعد از شست و شوی معده و ریکاوری پسرم، نتایج آزمایشات به دست دکتر رسید. نتایج حاکی از دوز بالای مواد مخدر در خون نوید بود و آن زمان تیر خلاص به زندگی من زده شد. مهرداد دیگر می توانست حضانت پسرم را برای همیشه از من بگیرد. الان هم به دادگاه آمدم تا با دستان خودم برگه حضانت پسرم به پدرش را تقدیم کنم. خودم خوب می دانم، خود کرده را تدبیر نیست.

پایان متن.

نیلوفر ساکی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *