تاریخ بروز رسانی می 17, 2020 %%
18 ساله بودم که بر خلاف میلم مرا شوهر دادند. از همان ابتدا شوهرم معتاد و اعتیاد به شیشه و تریاک بود و این مسئله مرا بسیار آزار می داد. مدام با او بحث و جدال داشتم؛ تا آنجا که کار به خانواده هایمان کشید. همین هم باعث شده که دخالت های برادر شوهرم شروع شود. او مدام زیر گوش شوهرم می خواند، که مرا نیز معتاد کند تا از غرغر کردن هایم رها شود، سرانجام به هدف خود رسید.
یکی از دلایل اعتیاد زنان به مصرف داشتن همسر اعتیاد
از همان سال اول، شوهرم مرا مجبور به مصرف مواد کرد. اعتیاد من هر روز بیشتر می شد و اختلافات بین مان هر روز عمیق تر. تا اینکه دیگر نتوانستیم یکدیگر را تحمل کنیم و بعد از 2 سال، جدا شدیم. در این دو سال، ناخواسته باردار شدم و دو فرزند به دنیا آوردم. که بعد از طلاق، شوهرم مسئولیت آن ها را نپذیرفت و آن ها را رها کرد و رفت. من مانده بودم و دو بچه ای که حتی نمی توانستم شکمشان را سیر کنم. برای همین هم به کارگری در خانه ها و هر کاری که مرا به پولی برساند دست می زدم، تا بتوان هزینه زندگی و موادم را تامین کنم.
از کارگری پول خوبی در نمی آوردم؛ برای همین هم به کار های خلاف روی آورده و با دزدی کردن و تن فروشی زندگی را می گذراندم. مدام با خود فکر می کردم که سرنوشت بچه هایم چه می شود. اما همین که افکار ترسناک به ذهنم می آمد، برای فرار از آن ها به مصرف مواد می پرداختم. دو سال از طلاق گرفتنم گذشته بود و من کاملا در منجلاب فساد و فحشا گیر کرده بودم. در میان رفت و آمد هایی که با مرد ها داشتم، با مردی زن و بچه دار آشنا شدم که قصد کمک به مرا داشت.
از وابستگی به مواد مخدر تا دلبستگی
مدتی زیادی طول نکشید که محمد همه ی زندگی ام شد و رابطه ی عاطفی با او برقرار کردم. اما هر چه به او نزدیکتر می شدم، او بیشتر از من فاصله می گرفت و هر بار که اسم ازدواج را می آوردم، وعده های پوچ و الکی می داد. با اینکه محمد بسیار از زنش می ترسید، مرا بسیار دوست داشت و همین امر باعث شد که سال ها در کنار من بماند. به یکدیگر وابسته شده بودیم و طاقت جدایی و دوری را نداشتیم. همین امر باعث اعتیادش شد و کم کم رو به مصرف مواد صنعتی گذاشت. از آشنایی ما 20 سال می گذشت و در تمام این مدت هرگز فرزندانم از وجود او باخبر نشدند. کم کم از این رابطه بیزار شدم، اما هر چه من بیشتر او را پس می زدم، او بیشتر به من نزدیک می شد.
رابطه ما همچنان ادامه داشت، هر روز با یکدیگر مواد مصرف می کردیم؛ تا اینکه یک روز غروب، با من تماس گرفت و گفت که می خواهد با من صحبت کند. من که نمی خواستم او را ببینم، شروع به بهانه آوردن کردم. اما این کار هم فایده ای نداشت. زیرا که او پشت در بود. با اینکه بی حوصله و عصبی بودم، او را خانه دعوت کردم و برایش چایی و میوه آوردم.
در کنار پذیرایی، مشروب و شیشه هم بود. به ناگاه دیدم که محمد از حال رفت. سراسیمه خودم را بالای سرش رساندم، نفس نمی کشید. چند بار صدایش زدم، اما دریغ از هیچ واکنشی. من نیز که بسیار ترسیده بودم، جسدش را به خارج از شهر بردم تا دفن کنم، اما آنجا بود که دستگیر شدم و رابطه ما پس از 20 سال برای دخترم و خانواده محمد آشکار شد.
پایان پیام.
عطر پاکی