ترک اعتیاد بلاگ

اعتیاد به الکل مرا نابود کرد

کمپ ترک اعتیاد الکل
Rate this {لطفا به محتوا امتیاز دهید}

تاریخ بروز رسانی ژوئن 5, 2020 %%

چند سال بیشتر نداشتم که خبر ورشکستگی پدرم کمرمان را شکست. اسباب و اثاثیه مان را برداشته و به یکی از حاشیه های شهر مشهد رفتیم.الکل مرا از زندگی و خانواده ام دور کرده بود و هر بار که دستگیر می شدم. مرا به کانون اصلاح و تربیت می فرستادند. در آنجا بود که با انجمن الکلی های گمنام آشنا شدم. تنها یکبار به پای حرف هایشان نشستم تا به کمپ ترک اعتیاد الکل برای ترک اقدام کردم.

پدر و مادرم آنقدر درگیر مشکلات مالی و سایر خواهر و برادر هایم بودند که اصلا مرا نمی دیدند. من نیز در جست و جوی کمی محبت و دوست داشتن همواره رویا پردازی می کردم و در رویا هایم خود را به جای برخی از اعضای فامیلم قرار می دادم، که دارای خال کوبی های بزرگی بوده و بار ها روانه زندان شده بودند.در دنیای کوچک من، آن ها افراد بزرگی بودند، که همه از آن ها می ترسیدند و همه ی فامیل در مورد آن ها صحبت می کردند. آرزوی من نیز این بود که مانند آن ها رفتار کنم تا همه درباره من هم به همان گونه بزرگوارانه صحبت کنم.

آشنا شدن با الکل با تعارف

13 سال داشتم که برای اولین بار، آن هم به تعارف برادرم در یکی از مجلس های عروسی فامیلمان به مصرف الکل پرداختم. ابتدا از این که مانند بزرگتر ها رفتار می کردم بسیار خوشحال بودم. اما کم کم که رو به سیگار آوردم و در کوه و دشت های روستای محل زندگی مان پرسه می زدم و به راحتی سیگار می کشیدم.

هر کار می کردم که در چشم همه باشم. روی بدنم خالکوبی کردم و به مصرف الکل می پرداختم. این روند تا 16 سالگی ادامه داشت. در همین سن و سال بودم که درگیر یک دعوای خیابانی شدم و با یک ضربه چاقو از پا در آمدم. پدر و مادرم سراسیمه مرا به بیمارستان بردند. در راه، سرم را روی پای مادرم گذاشته بودم و اشک های مادرم را می دیدم. از خدا می خواستم که فرصتی دوباره به من دهد تا بتوانم دوباره به زندگی باز گردم.

عوارض اعتیاد به الکل

اعتیاد به الکل

چشم که باز کردم، لوله ای در دهانم بود و مادرم بالای سرم دعا می خواند. خوشحال از زنده ماندن بودم که باز هم افکار پوچ توخالی به سراغم آمدند. این بار دیگر نوبت یک حرکت بزرگتر و جدید تر بود. ترک تحصیل کردم و دنبال دوستان جدید، پاتوق های جدید بودم. وارد بازار کار شدم و میخواستم دوران سخت کودکی ام را جبران کنم. اعتیاد به الکل مرا از زندگی و خانواده ام دور کرده بود و هر بار که دستگیر می شدم. مرا به کانون اصلاح و تربیت می فرستادند. در آنجا بود که با انجمن الکلی های گمنام آشنا شدم. تنها یکبار به پای حرف هایشان نشستم.

آشنا شدن با انجمن الکلی های گمنام تا ترک اعتیاد

بحث هایی که در انجمن الکلی های گمنام صورت می گرفت، مرا به فکر فرو بود. می خواستم پس از رهایی از کانون اصلاح و تربیت به سربازی بروم، تا از این محیط دور باشم و زندگی سالمی شروع کنم. اما چه حیف که این ها رویایی بیش نبود. برگه های سربازی را پر کردم و بعد از چند هفته به یکی از پاسگاه های مرزی فرستاده شدم. آنجا بود که باز هم احساس پوچی به سراغم آمد. این بار نه الکل، بلکه پای بساط منقل و وافور نشستم. در طول دو سال آنقدر مصرف کرده بودم که بعد از اتمام سربازی، عملا یک معتاد اعتیاد به تریاک  بودم. بعد از سربازی مصرف مواد مخدر تنها جرمم نبود، حالا هم الکل را مصرف می کردم و هم مواد را.

آنقدر مصرف الکلم بالا بود، که در یکی از مجالس عروسی فامیل هایمان، آنچنان آبروریزی به بار آوردم که خانواده ام تا ماه ها از خانه بیرون نمی آمدند. پلیس ها هم دیگر از دستگیری من خسته شده بودند و سرهنگ کلانتری که من همیشه مشتری آنجا بودم گفت؛ که اگر یکبار دیگر به مصرف الکل بپردازم، حکمم اعدام است. با توجه به سابقه ای که داشتم بی راه نمی گفت. اما گوش من بدهکار این حرف ها نبود.

کمپ ترک اعتیاد الکل

Quitting alcohol addiction

خانواده هایی که فرزندانشان با من هم بساط می شدند مرا روز و شب لعنت می کردند و جلوی چشم پدرم به من و او توهین می کردند. پدرم هم که حرفی برای گفتن نداشت، با شرمندگی سرش را پایین می انداخت. من که دیگر تاب و تحمل این رفتار ها را نداشتم، شب ها را در بیابان ها سپری کرده و تنها از خدا طلب مرگ می کردم.

در یکی از این شب ها، با یکی از دوستان قدیمی ام که او نیز مانند من الکلی و معتاد بود برخورد کردم، پای بساط بودیم، اما او به نه به مواد و نه به الکل لب نزد. حالش بسیار خود بود و از من نیز خواست تا با او به جلسات الکلی های گمنام بروم. یاد سال ها قبل در کانون اصلاح و تربیت افتادم. این بار دیگر تصمیم جدی بود. می خواستم از این منجلابی که خود را گرفتارش کرده بودم خلاصی یابم. راهی کمپ ترک اعتیاد و جلسات انجمن شدم و الان 27 ماه است که پاک زندگی می کنم و آرامش را به خانواده ام بازگرداندم.

پایان پیام.

نیلوفر ساکی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *