تاریخ بروز رسانی ژانویه 24, 2020 %%
پدری با اوضاع احوال آشفته به یکی از کلانتری های تهران مراجعه کرده و خبر از ربوده شدن پسرش را می دهد. طبق گفته های این پدر، شاهین 25 ساله اش، که دیروز به قصد دیدن دوستانش منزل را ترک کرده است تا دیشب به خانه بازنگشته و نصف شب پیامی مبنی بر ربوده شدن وی به دستش رسیده است ولی افکار منفی پسرم برای کمپ ترک اعتیاد بودش !
در پیام ذکر شده، فرد رباینده ادعا کرده است، که پسر و خودرو وی را ربوده و قصد دارد چند روزی آن ها را نگه دارد. با مراجعه پدر فرد ربوده شده به آگاهی، پرونده ای در این خصوص تشکیل شده و پیگیری ها به سرعت صورت گرفت. اما دو روز پس از تشکیل پرونده، مرد همراه با پسرش به کلانتری مراجعه کرده و خبر از فرار کردن پسرش از دست ربایندگان و آزادی وی را داد.
توهم کمپ اجباری رفتن تا انتقال
از آنجایی که حرف های شاهین، در مورد ربوده شدن بوی شک و تردید می داد، پلیس به بازجویی از وی پرداخت. در حین بازجویی مشخص شد که شاهین خود نقشه ربوده شدن خودش را کشیده است. دلیل وی نیز فرار از رفتن به کمپ ترک اعتیاد بود، که پدرش قصد داشت او را به کمپ ترک اجباری به آنجا بفرستد.
نقشه شاهین با شروع خماری او و نداشتن پولی برای خرید مواد با شکست مواجه شد و بعد از 2 روز اقامت در خانه دوستش، به نزد پدرش بازگشت. با اعترافات شاهین و عدم شرایط روانی مناسب و توهم، پرونده وی بسته شده و پدرش او را برای ترک به کمپ ترک اعتیاد اختیاری برد.
داستانی متفاوت از اعتیاد به مواد مخدر
از نوجوانی خطاطی می کردم و در آمد خوبی هم داشتم. با همین شغل تشکیل خانواده دادم و زندگی ساده ای را با همسرم شروع کردم. اما امان از زیاده خواهی و چشم و هم چشمی. شاید گمان کنید که همسرم مرا وادار به خرید های اضافه می کرد. اما اینگونه نبود. بلکه طبع حریص و طمع سیری ناپذیر خودم مرا در زیر بار قرض و بدهی کشاند. مغازه ام را فروختم و خانه نشین شدم و از فرط بیکاری گاهی به پارک کنار منزلمان می رفتم.
در یکی از این رفت و آمد ها با چند خلافکار سابقه دار آشنا شدم. آن ها پیشنهاد نگهداری مواد مخدر را در ازای مبلغی چشمگیر به من پیشنهاد دادند. من که مقروض بودن صبرم را لبریز کرده بود، فریب مبلغ را خورده و قبول کردم. به خرده فروشی در خانه می پرداختم و هر بار دستمزدم 200 الی 500 هزار تومان بود. این پول برای منی که هیچ زحمتی برایش نمی کشیدم، بسیار لذت بخش بود. با این حال، شب ها از شدت استرس خوابم نمی برد. خانواده ام بی خبر و در خطر بوند. آن ها گمان می کردند که فروشنده ای دوره گردم. برای همین کاری به کارم نداشتند. تا اینکه در جریان یکی از فروش ها، لو رفته و دستگیر شدم.
ابتدا حکمم اعدام بود، اما چون بار اولم بود و سابقه دار هم نبودم، حکمم به حبس ابد تبدیل شد. الان 5 سال از آن روز ها می گذرد. پسر 10 ساله ام اکنون 15 سال دارد و خانواده ام به سختی زندگی خود را می گذارنند. نه پولی برای زندگی دارند و نه سرپرستی که خانواده را زیر بال و پر خود بگیرد. این توان زیاده خواهی خودم است.
پایان پیام.
عطر پاکی